سلام.
دل تنگ و جهان تنگ و زمان تنگ
اینجا نشود راحت جانهای هم آهنگ
تا دشنه دجال به روی دگران هست
از پا ننشستند همانها که خدا هست
دستی ز فلک آید و دل را بکشاند
تا اوج جهانها، به قیامت برساند
این جمله در آن روز به پا گشته که دیدار
با حول فرج هرچه به قوه است و پندار
در جامهی حق گشته هویدای جهانها
این روح به حق وصل بدو گشته به جانها
نصرت دهد آن نصرت الله که نامش
آوای مَلَک بوده به دلها و سرانش
استاده به خدمت، چه شمشیر کشیدند
سر داده به مولا و به تقدیر رسیدند
آوای ملائک همه در خدمتشان بود
جان دادن و استادگی اندر ره شان بود
عشق حاکم مطلق، چه گوشند به فرمان
آمادهی وصلند و خود اندر ره قرآن
دلتنگ همان عرش خدایند به هرآن
سرباز جهان دار جهان، خالق الحان...
***
دیر باشد تا در این دنیا کمیدل میبریم
در هوای عاشقی هر کوی و هر در میرویم
پا به پای دوستان و عاشقانش میدویم
آرزوی پر کشیدن در هوایش پروریم
جان ما ناقابل و کوتاه باشد دستمان
بل به اقیانوس دلها این کجا خس را بریم؟
سر به پایین، رو به او، دل را هوایی میکنیم
آن دعای دوستان باشد که آنجا میرویم
در هوای عاشقی آتش بگردد همدمم
سوز عشقی گر نسوزاند دلم بی محفلیم
در همان مجلس که بودید عاشقان و بی دلان
جز عنایت هیچ ناباشد که هم ره میرویم...